راهی شام بلا شد کاروانی غم زده
کاروان سالار، اما قهرمانی غم زده
بر سر نیزه سر مردانِ سر از تن جدا
پای هر نیزه یتیم نوجوانی غم زده
بر تن عالم لباس غم بپوشان ای خدا
تا قیامت این جهان باشد جهانی غم زده
چون محرم می شود عالم پر از غم می شود
ماه اندوه و عزا، فصل خزانی غم زده
بار غم باشد به دوش تک تک این کاروان
مرد و زن، پیر و جوان با کودکانی غم زده
بر سر نیزه سر هفتاد و دو سرو سهی
پای نیزه قامت از غم کمانی غم زده
کاروان هر جا قدم بگذاشت بیت الغصه شد
خرمی می رفت و می گشتی مکانی غم زده
خورد چوب خیزران وقتی به لبهای حسین(ع)
از خجالت خیزران شد خیزرانی غم زده
دشمنان بستند بر نیزه سری را از چه رو ؟
این سر سقاست یعنی قهرمانی غم زده
یک طبق آورده اند سوغات بهر دختری
این سر باباست یعنی ارمغانی غم زده
چشمهای آسمان خشکید در ظهر عطش
خاک خونین شد به زیر آسمانی غم زده
سر بریدند از اذان، شد ماذنه بیت الحزن
بغض در سینه، غمی در دل، اذانی غم زده